تصمیم برای فردا
نویسنده:
فریبرز یدالهی
امتیاز دهید
حکایت مردی است که با مرور خاطرات خود فراز و فرود زندگی را مرور می کند از خوشی ها و ناملایمات می گوید.
از متن کتاب:
پیرمرد برای خرید نوروز آمده بود. آهسته گام بر می داشت. همیشه روزهای آخر سال شهر شلوغ بود همه از خانه بیرون ریخته بودند انگار قیامت شده بود. هر سال چنین بود بعد سال تحویل به ناگهان شهر خلوت می شد، گویی همه به خواب میرفتند آمده بودند برای سال پیشرو یکجا خرید کنند تا بعد از تحویل سال نیازی به رفتن بازار و خرید نداشته باشند.
خودش را پیر نمی دانست ولی وقتی اعضا و جوارح همراهی نمی کردند؛ با خود می گفت چه زود گذشت. درد و کسالت به یادش می آورد که ایام شباب گذشته است. همراهان و رفیقانی که دیگر نبودند، برگذشت عمر یادآوری می کردند. روزهایی که سخت گذشته بود، روزهایی به بلندای سال و سالهایی که امروز به کوتاهی یک لحظه در خاطرش باقی مانده بودند. سختی ها دیرتر از خوشی ها فراموش می شوند، چون به تلخی و سختی بیشتر و جدی تر واکنش نشان می دهیم در یاد ما ماندگار ترند. آنچه شایع بود زوال عقل بود که دامن پیران را هر روز
بیشتر می گرفت. چه بسیاری که سن کمتری داشتند و به فراموشی دچار بودند. به ظن او همه دچار فراموش بودند زیرا امور مهم تری را از یاد برده بودند. او هم به روی خود نمیآورد و گرنه حافظه پیشین را نداشت. حوصله ای باقی نمانده بود به تکاپو و شور و شوق مردم نگاه می کرد این همه اشتیاق برای یک قرارداد اجتماعی؟ پیش از این، او هم می پنداشت که با تحویل سال جهان نو میشود، ولی هر روز پیرتر میشد...
از متن کتاب:
پیرمرد برای خرید نوروز آمده بود. آهسته گام بر می داشت. همیشه روزهای آخر سال شهر شلوغ بود همه از خانه بیرون ریخته بودند انگار قیامت شده بود. هر سال چنین بود بعد سال تحویل به ناگهان شهر خلوت می شد، گویی همه به خواب میرفتند آمده بودند برای سال پیشرو یکجا خرید کنند تا بعد از تحویل سال نیازی به رفتن بازار و خرید نداشته باشند.
خودش را پیر نمی دانست ولی وقتی اعضا و جوارح همراهی نمی کردند؛ با خود می گفت چه زود گذشت. درد و کسالت به یادش می آورد که ایام شباب گذشته است. همراهان و رفیقانی که دیگر نبودند، برگذشت عمر یادآوری می کردند. روزهایی که سخت گذشته بود، روزهایی به بلندای سال و سالهایی که امروز به کوتاهی یک لحظه در خاطرش باقی مانده بودند. سختی ها دیرتر از خوشی ها فراموش می شوند، چون به تلخی و سختی بیشتر و جدی تر واکنش نشان می دهیم در یاد ما ماندگار ترند. آنچه شایع بود زوال عقل بود که دامن پیران را هر روز
بیشتر می گرفت. چه بسیاری که سن کمتری داشتند و به فراموشی دچار بودند. به ظن او همه دچار فراموش بودند زیرا امور مهم تری را از یاد برده بودند. او هم به روی خود نمیآورد و گرنه حافظه پیشین را نداشت. حوصله ای باقی نمانده بود به تکاپو و شور و شوق مردم نگاه می کرد این همه اشتیاق برای یک قرارداد اجتماعی؟ پیش از این، او هم می پنداشت که با تحویل سال جهان نو میشود، ولی هر روز پیرتر میشد...
آپلود شده توسط:
f.fariborz
1404/02/24
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تصمیم برای فردا